یک ماجرای ساده – قسمت دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
یک ماجرای ساده
قسمت دوم
مسابقات Perth استرالیا 2003
تصور می کنم مصاحبه هایی که با سیاوش خوشنویس و البرز اینانلو انجام شد تا حدودی شرایط تمرین، اعزام و وضعیت ذهنی آنان را برای شما روشن کرده باشد.
اعزام به آلمان اولین اعزام برون مرزی رسمی کشور پس از سالها تعطیلی این ماده تیراندازی بود. (در قسمت قبل، سال اعزام به زول آلمان سال 1382ذکر شد که با عرض پوزش سال 1381 ، 2002 میلادی صحیح است) اما این اعزام برای اهداف پروازی هزینه سنگینی ایجاد کرد. تیراندازان به شدت ناامید شدند و علاوه بر ان تعدادی از دست اندرکاران فدراسیون شمشیر را از رو بستند. تا جایی که عملا این ماده تعطیل شد و تا چند ماه پس از بازگشت تیراندازان، عملا مسابقه رسمی در تیراندازی به اهداف پروازی برگزار نشد.
همزمان با اتفاقاتی که خلاصه ای از آن در قسمت اول “یک ماجرای ساده” گفته شد، تعدادی از علاقهمندان به اهداف پروازی تصمیم به راهاندازی یک تیم ورزشی گرفتند. با پیگیری آقای شکرالله اینانلو و زنده یاد محمد علی اینانلو که یادش به خیر باد، مقدمات تشکیل یک تیم تیراندازی به اهداف پروازی فراهم شد ولی موضوع حمایت از تیم مبهم بود تا اینکه آقای علی نوریانی نماینده رسمی شرکت BMW در ایران که خود از علاقهمندان تیراندازی و به طور خاص تیراندازی به اهداف پروازی بود قدم به میدان گذاشت و تیم تشکیل شد. بعدها مشخص شد که این تیم چه اهمیت و تاثیری در توسعه تیراندازی به اهداف پروازی داشت.
تقریبا تمامی تیراندازان معتقد بودند که ادامه فعالیت تیراندازی به اهداف پروازی با فشنگ 32 -36 گرمی بیکیفیت موجود، امری عبث خواهد بود. اما تغییر شرایط نیاز به اقدامی عملی داشت. طی نشستی با 2 تن از مدیران مهمات سازی در صنایع دفاع پیشنهاد تولید مهمات 24 گرمی طرح شد. کاش مقررات اجازه میداد که از آنها با ذکر نامشان برای آنچه در آن روزها انجام دادند، تشکر کنم.
3 نفر یعنی علی نوریانی، حسین ضیایی و اینجانب در جریان این جلسه بودند. با چراغ سبز مدیران صنعت آقای ضیایی اقدامات اجرای مربوط به تهیه «60000» عدد گلدانی فشنگ 24 گرمی را انجام داد و منابع مالی آن را نیز آقای نوریانی تامین کرد. گلدانیها تحویل صنعت شدند. پودر (باروت) مناسب فشنگ ورزشی وجود نداشت یا حداقل در اختیار گروه تولید نبود. مشکلات فنی تولید هم یک به یک موانع جدی ایجاد میکرد ولی هنوز امیدوار بودیم و کار ادامه یافت. چون زمان مشخصی هم برای تکمیل فاز یک یعنی تولید یک نمونه قابل استفاده تعیین نشده بود کار به کندی ادامه مییافت.
برخی از کارشناسان صنعت به دلایل فنی تعدادی مخالف تولید با پودر (باروت) تعیین شده بودند. آنها معتقد بودند باروت کند سوز است و این نوع باروت برای تولید مناسب نیست. البته نظر کارشناسی آنان صحیح بود. ولی مدیران صنعت، اهداف بلند مدتی را در ذهن داشتند. این تولید باید آغاز می شد و زمان نشان داد که دورنگری آنان چه نتیجه درخشانی در توسعه اهداف پروازی داشت. دستیابی به یک تولید مناسب نیاز به ادامه شش سال تلاش داشت. پودر (باروت) مناسب در سال 1386 تولید شد ولی اولین محموله تجاری فشنگ ایرانی که میشد به آن اعتماد کرد در 23 تیر ماه 1388 رونمایی شد. ارزش این اقدام نباید تحت تاثیر ضعف “فرهنگ حفظ کیفیت تولید” قرار گیرد. ضعف این فرهنگ بعدها صدمات زیادی به اعتماد ورزشکاران به فشنگ ایرانی وارد کرد ولی هنوز هم برای انجام اقدامات لازم به منظور بازگردادن اعتماد تیراندازان به تولید داخلی دیر نیست. فشنگ ایرانی عامل زنده ماندن اهداف پروازی شد و ارتقاء کیفیت آن موجب رشد این ماده مفرح خواهد شد.
در همین شرایط پیشنهاد آقای نوریانی برای اعزام یک تیم به مسابقات کاپ جهانی در استرالیا طرح شد. تمامی هزینه ها را هم ایشان برعهده گرفتند. زمان مسابقه اسفند 81 بود و نیاز بود که تمرینات مناسبی برای حضور در مسابقات انجام شود. امیر ملکزاده رییس محترم وقت فدراسیون با اعزام موافقت کردند. در شرایطی که پس از اعزام به زول بوجود آمد، این موافقت مفهوم روشنی را به ذهن متبادر میکرد. «فدراسیون علی رغم وجود مخالفت هایی که با ادامه فعالیت اهداف پروازی وجود داشت، علاقه مند به ادامه حمایت است.»
فشنگ های 24 گرمی با پیگیری و حمایت صنعت تولید شد و البته نقایصی هم داشت. باروت در لوله باقی میماند، شعله از لوله بیرون می زد، برخی از فشنگ ها به درستی عمل نمیکردند ولی قبول کرده بودیم که با همین شرایط تمرین کنیم. قرار بود چهار نفر به استرالیا بروند. تمرینات پاییز و زمستان انجام شد. افشین بدخشان، حسین ضیایی و من برنامه تمرینی سخت گیرانه ای را به اجرا در آوردیم. در مورد تمرینات نکته قابل توجه دیگری به ذهنم نمی رسد بجز حادثه ای که در جریان یکی از جلسات تمرین رخ داد. انتقال تجربه این حادثه برای سایر تیراندازان مفید است. در میانه یکی از راندهای تمرینی در ایستگاه چهار شلیک کردم. صدای شلیک عجیب بود. توجه تیراندازانی که در راند حاضر بودند جلب شد و راند چند لحظه متوقف شد. بشقابک هم مورد اصابت قرار نگرفته بود.
پس از چند لحظه راند ادامه پیدا کرد و تیراندازان در نوبت خود شلیک کردند تا نوبت به من رسید. من نیز در نوبت خود هدف را فراخواندم و شلیک کردم. صدای شدیدی شنیده شد و پس از چند لحظه متوجه شدم که لوله از سر منفجر شده است. گلدانی شلیک قبلی در لول باقی مانده بود و با شلیک بعدی لول منفجر شد. با لطف الهی این حادثه جراحتی را به دنبال نداشت.
کم کم برای اعزام آماده می شدیم که مشخص شد آقای بدخشان به دلیل مشکلات شخصی نمی توانند در این سفر حاضر شوند و پس از آن نیز تقریبا یک ماه قبل از اعزام سفر اضطراری برای آقای نوریانی پیش آمد که منجر به اعزام تنها 2 نفر به استرالیا شد. کارهای اعزام با دشواری پیگیری می شد. سفارت استرالیا سخت گیری می کرد. قرار بود 8 روز قبل از تمرین رسمی به محل مسابقه برسیم و تمریناتی را در محل انجام دهیم اما تاخیر در صدور ویزا اجازه این کار را نداد.
تجربه خروج سلاح از کشور نداشتیم و قبل از اعزام برای یادگیری قوانین بین المللی انتقال سلاح تلاش زیادی کردیم. امور داخل کشور انجام شد و نمایندگان سازمانهای ذیربط بموقع کارها را انجام دادند. بالاخره سفرمان از طریق امارات آغاز شد. حدود ساعت 8 شب به امارات رسیدیم. پروازمان به Perth ساعت 1 بامداد بود.
در سالن منتظر سوار شدن به هواپیما بودیم که بلند گو اسم مرا خواند. به اطلاعات مراجعه کردم و یکی از اعضای پلیس از من خواست که همراهیش کنم. با او راه افتادم. به اتفاق به محوطه فرودگاه وارد شدیم و دیدم که به سمت یک هواپیما می رویم و در کنار آن یک کانتینر هواپیمایی با در باز و چند پلیس ایستادهاند. درون کانتینر فقط تعداد قابل توجهی سلاح ورزشی بود. علاوه بر من چند تن از اعضای تیم های دیگر تیراندازی که با همان پرواز به استرالیا میرفتند ایستاده بودند. یک افسر به ما توضیح داد که باید حداقل 7 روز قبل از پرواز مجوز انتقال سلاح را از پلیس فرودگاه دوبی میگرفتیم و آنها اجازه بارگیری سلاح مان را نمیدهند. نمیتوانستم باور کنم که پس از اینهمه تلاش بدون سلاح خود در جام جهانی شرکت کنیم.
یکی از مامورین فهمید که ما ایرانی هستیم با زبان فارسی شروع به صحبت کرد و سپس نزد فرمانده خود رفت. وقتی بازگشت گفت که نگران نباشید هماهنگ شد و بروید. به محض آنکه شروع به بازگشت به سالن کردم درگیری سرپرست تیم آذربایجان با پلیس آغاز شد. آنها را تهدید می کرد که من دوست “سعید المکتوم” هستم و با شما برخورد می کنم. پلیس هم خیلی ساده در کانتینر را بست و آن را به انبار فرودگاه انتقال داد. ماموری که فارسی می دانست به من گفت بروید، سلاحها 3 روز بعد ارسال میشود.
در حالی که بشدت نگران بودیم به سالن برگشتیم. باید فورا تصمیم می گرفتیم. پس از مشورت با این ذهنیت که سلاح نخواهد رسید و باید از باشگاه محل مسابقه سلاح قرض کنیم تصمیم گرفتیم سفر را ادامه دهیم. پرواز بدون توقف از دوبی به استرالیا 11 ساعت طول کشید. نگرانی در باره سلاح در تمامی مسیر و پس از رسیدن به مقصد دست از سر ما بر نداشت.
تشریفات گمرکی در فرودگاه به سرعت انجام شد و پس از گذر از خط سبز وارد محوطه استقبال کنندگان شدیم. یک نفر با کلاه حصیری منتظرمان بود و ما را به هتل منتقل کرد. در طول راه با او آشنا شدیم. کشاورز بود و مزرعه بزرگی در اطراف «پرث» داشت و به صورت داوطلب با برگزار کنندگان مسابقه همکاری می کرد. بعدا دیدیم که تعداد قابل توجهی از همکاران کمیته برگزاری داوطلبانی بودند که به صورت رایگان همکاری می کردند.
حدود ساعت 5 بعد از ظهر به هتل رسیدیم. تا در اتاق مستقر شویم ساعت از شش بعد از ظهر گذشت. قرار شد از هتل خارج شویم و برای شام چیزهایی تهیه کنیم. شهر کاملا خلوت و تمام فروشگاه ها بسته بود.
صبح فردا با اتوبوس مسابقات به میدان آمدیم. با کمک برگزار کنندگان دو سلاح در اختیارمان گذاشته شد. هردو سلاح کوچکتر و سبک تر از اندازه مناسب ما بودند. چاره ای نبود. تمرین غیر رسمی را آغاز کردیم.
ما از زمستان تهران به تابستان آفتابی، تند و سوزان غرب استرالیا آمده بودیم. محل استراحت ورزشکاران در چادر بود. آقای ضیایی دچار آفتاب سوختگی شد. در پایان تمرین رسمی به ما اطلاع دادند که باید برای دریافت سلاح به فرودگاه برویم. بالاخره بخشی از نگرانیمان برطرف شد. بخش مهمی از آن باقی ماند. آیا در مسیر بازگشت هم سلاح را در امارات متوقف خواهند کرد؟
در حین مسابقه با سایر تیراندازان آشنا می شدیم. در تمرین های غیر رسمی در یک راند من و تعدادی از تیراندازان از جمله خانم سوزان ناتراس (پزشک، تیرانداز کانادایی متولد 1950، 23 مدال جهانی از جمله 14 مدال قهرمانی جهان و شش دوره حضور در المپیک) در جوخه مشترک قرار گرفتیم. قبل از شروع از من پرسید: اهل کجا هستید و خودم را معرفی کردم. او را نمی شناختم. او هم خود را معرفی کرد و گفت که قبل از انقلاب برای یک دوره آموزشی در حدود سال 1971 به ایران سفر کرده است. با خنده گفتم که در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودم و بلافاصله مشت ایشان به پشت شانهام خورد. بعدها ایشان را بیشتر شناختم. او اولین تیرانداز زن بود که در رشته تراپ در المپیک شرکت کرد. در مورد ایشان مفصلا در بخش معرفی تیراندازان برتر توضیح دادهام. او یکی از موثرترین تیراندازان در تغییر مقررات از جمله تساوی جنسیتی تعداد مواد آقایان و بانوان در المپیک و تساوی تعداد شلیکها در مواد آقایان و بانوان بوده است.
در یکی از روزهای تمرین غیر رسمی صاعقهها شدیدی در اطراف میدان اصابت می کرد و بارندگی موجب خنک شدن هوا شد. در روز دیگری آتش سوزی بیشه زار اطراف میدان در فاصله بسیار نزدیک، برگزار کنندگان را به دردسر انداخت. شرایط واقعا خطرناک بود و ممکن بود همه ساختمانهای چوبی باشگاه دچار حریق شوند.
با پایان مسابقه و کسب تجربیاتی که بسیار ارزشمند بود بازگشت آغاز شد. در امارات زمان زیادی را برای اطمینان از آنکه سلاح مان همراه ما بازخواهد گشت صرف کردیم.
خوشبختانه بازگشت دشواریهای رفت را نداشت.